امروز ظهر بیدار شدیم همه مون!ناهار درست کردیم خوردیم و بعدش اتاق رو مرتب کردیم ، کلی از وسایل و خرت و پرت ها رو ریختیم دور ، و بعد اتاق رو جارو کردیم ، بعد یخچال رو تمیز کردیم و یهو دیدم محمد ، رفته و داره روپوش خودش و روپوش من رو که دیشب گذاشته بودیم خیس بخورن میشوره!گفت دیگه نمیخواستم دستای تو به فنا بره واسه شستن روپوش!
همین!
کسی باور نمی کند
لبخندش می توانست
پلی باشد
که جمعه را
به همه ی روزهای هفته
پیوند بزند.
احمدرضا
درباره این سایت