محل تبلیغات شما

مامان بابا این آخر هفته که اومده بودن مشهد ، برام دو تا گل آورده بودن ، که هنوز ریشه ی زیادی نزده بودن و داخل آب بودن.یکی گل یخ ، یکی قاشقی ، گذاشتمشون داخل اتاق تا چند روز بعد داخل گلدون بکارمشون.این بار باید برم گلدونای قشنگتری بخرم براشون ، گلدونایی که  ارزش این گل ها رو داشته باشن.گل هایی که طبیعتا خیلی برام عزیزن.


این چند روز ، از پنج شنبه تا امروز ، سر راندها دو بار مریض معرفی کردم ، که هردوبار دکتر خ» بودن و دیدن که به مریضایی که باید شرح حال میگرفتم مسلط بودم و درباره ی بیماری هاشون اطلاعات خوبی دارم و تقریبا پرونده شون رو تا حدود زیادی مسلطم.! دکتر ص» هم که یه مقدار سخت گیر ترن ،  روز پنج شنبه بودن و سخت گیری خاصی نکردن و به معرفی  اشکالی نگرفتن.خداروشکر این چند روز به خیر گذشت ، امیدوارم تا آخر روماتو همینطور به خیر بگذره!!


ژان کریستف می خونم.دویست صفحه ی آخرشم.خیلی طول کشید خوندن این رمان ، البته خودم انتظار داشتم که طول بکشه ، چون توی بخش داخلی بودیم و حتی با خودم می گفتم شاید نشه تا آخر بخش تموم بشه ، ولی بازم میشد زودتر تمومش کرد.


این روزا یه کم از اون رخوت مسخره دورتر شدم.یه مقدار درس می خونم ، یه کم کتاب ، و یه مقدار میرم می چرخم و حس و حال بهتری دارم.








مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها